سر ظهر خواب بودم. زنگ درو زدن.
دیدم یه دختر بچه ی کوچولو موچولو
میگه: عمو سلام
گفتم: سلام عمو
دیدم یه استکان گرفته جلوم میگه: عمو میشه این یه ذره شربت و بچشی ببینی شیرینه یا نه؟؟؟؟
گفتم: خوب عمو خودت چرا نمیچشی؟؟؟
گفت: من روزه م
برای عروسکام دارم افطار درست میکنم
به مامانمم گفتم میگه منم روزه ام
برو در خونه ی این همسایه رو برویی، یه نره خر دارن روزه نیست
:: بازدید از این مطلب : 172
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1